همه نوع مطلب در وبلاگ مصطفی555
سلام دوستان خوش آمدید. اینجا همه نوع مطلب متنوع هست.اگر به دنبال مطالب خود هستید در قسمت صفحات جداگانه یا لینک ها جستجو کنید
 
 
پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:طنز باحال,همه جوره طنز,طنز گوناگون,کامنت های خوشگل, :: 12:21 ::  نويسنده : مصطفی

پسر : سلام.خوبي؟مزاحم نيستم؟
دختر: سلام. خواهش مي کنم.?asl pls
پسر : تهران/وحيد/۲۶ و شما؟
دختر‌: تهران/نازنين/۲۲
پسر: اِ اِ اِ چه اسم قشنگي!اسم مادر بزرگ منم نازنينه.
دختر: مرسي!شما مجردين؟
پسر: بله. شما چي؟ازدواج کردين؟
دختر: نه. منم مجردم. راستي تحصيلاتتون چيه؟
پسر: من فوق ليسانس مديريت از دانشگاه MIT اَمِريکا دارم. شما چي؟
دختر : من فارغ التحصيل رشته گرافيک از دانشگاه سُربن فرانسه هستم.
پسر: wow چه عالي!واقعا از آشناييتون خوشحالم.
دختر : مرسي. منم همين طور. راستي شما کجاي تهران هستين؟
پسر: من بچه تجريشم. شما چي؟

دختر : ما هم خونمون اونجاس. شما کجاي تجريش مي شينين؟
پسر: خيابون دربند. شما چي؟
دختر : خيابون دربند؟ کجاي خيابون دربند؟
پسر : خيابون دربند. خيابون...... کوچه......پلاک....شما چي؟
دختر: اسم فاميلي شما چيه؟
پسر: من؟ حسيني! چطور؟
دختر: چي؟وحيد تويي؟ خجالت نمي کشي چت مي کني؟تو که گفتي امروز با زنت مي خواي بري قسطاي عقب مونده خونه رو بدي.!مکانيکي رو ول کردي نشستي چت مي کني؟
پسر : اِ عمه ملوک شمائين؟چرا از اول نگفتين؟راستش! راستش!ديشب مي خواستم بهتون بگم امروز با فريده.... آخه مي دونين...........
دختر : راستش چي؟ حالا آدرس خونه منو به آدماي توي چت ميدي؟مي دونم به فريده چي بگم!
پسر: عمه جان ! تو رو خدا نه! به فريده چيزي نگين!اگه بفهمه پوستمو ميکّنه!عوضش منم به عمو فريبرز چيزي نمي گم!
دختر:‌ او و و و م خب! باشه چيزي بهش نميگم.ديگه اسم فريبرزو نياريا!راستي من بايد برم عمو فريبرزت اومد. باي
پسر: باشه عمه ملوک! باي...... خدایی اخر ضایع بازیه


شخصی از ملا پرسید: می دانی دعوا چگونه اتفاق می افتد؟

ملا بلافاصله كشیده ای محكم در گوش آن مرد می زند و می گوید: اینطوری!

نتیجه اخلاقی : بشما چه که چطوری اتفاق میفته

و دوما از ملا چیزی نپرسین

و سوما اگه دیدی دستشو بلند کرد زود در رو

و چهارما بیکاری که با این مطلب میری سر کار 


من از زندگی فهمیدم

- فهمــیده ام که باز کردن پاکت شیر از طرفی که نوشته "از این قسمت باز کنید” سخت تر از طرف دیگر است. ۵۴ ساله

- فهمــیده ام که هیچ وقت نباید وقتی دستت تو جیبته روی یخ راه بری. ۱۲ ساله

- فهمــیده ام که نباید بگذاری حتی یک روز هم بگذرد بدون آنکه به زنت بگویی "دوستت دارم”. ۶۱ ساله

- فهمــیده ام که وقتی گرسنه ام نباید به سوپر مارکت بروم . ۳۸ ساله

- فهمــیده ام که می شود دو نفر دقیقا به یک چیز نگاه کنند ولی دو چیز کاملا متفاوت ببینند. ۲۰ ساله

- فهمــیده ام که وقتی مامانم میگه "حالا باشه تا بعد” این یعنی "نه” . ۷ ساله

- فهمــیده ام که من نمی تونم سراغ گردگیری میزی که آلبوم عکس ها روی آن است بروم و مشغول تماشای عکس ها نشوم. ۴۲ ساله

- فهمــیده ام که بیش تر چیزهای که باعث نگرانی من می شوند هرگز اتفاق نمی افتند. ۶۴ ساله

- فهمــیده ام که اگر عاشق انجام کاری باشم،آن را به نحو احسن انجام می دهم. ۴۸ ساله

- فهمــیده ام که وقتی مامان و بابا سر هم دیگه داد می زنند ، من می ترسم . ۵ ساله

- فهمــیده ام که اغلب مردم با چنان عجله و شتابی به سوی داشتن یک "زندگی خوب” حرکت می کنند که از کنار آن رد می شوند. ۷۲ساله

- فهمــیده ام که وقتی من خیلی عجله داشته باشم ، نفر جلوی من اصلا عجله ندارد. ۲۹ ساله

- فهمــیده ام که بیش ترین زمانی که به مرخصی احتیاج دارم زمانی است که از تعطیلات برگشته ام. ۳۸ ساله

- فهمــیده ام که مدیریت یعنی: ایجاد یک مشکل – رفع همان مشکل و اعلام رفع مشکل به همه. ۳۴ ساله

- فهمــیده ام که اگر دنبال چیزی بروی بدست نمی آوری باید آزادش بگذاری تا به سراغت بیاید. ۲۹ ساله

- فهمــیده ام که در زندگی باید برای رسیدن به اهدافم تلاش کنم ولی نتیجه را به خواست خدا بسپارم و شکایت نکنم. ۲۹ ساله

- فهمــیده ام که عاشق نبودن گناه است. ۳۱ساله

- فهمــیده ام هر چیز خوب در زندگی یا غیر قانونی است و یا غیر اخلاقی و یا چاق کننده. ۳۱ساله

- فهمــیده ام مبارزه در زندگی برای خواسته هایت زیباست اما تنها در کنار کسانی که دوستشان داری و دوستت دارند! ۲۷ ساله

- در زندگى فهمــیده ام در فکر عوض کردن همسرم نباشم. خودمو عوض کنم و وفق بدم به موقعیتها و مراحل مختلفه زندگیم تا بتونم با بینش واضح زندگیم رو با خوشحالى و سرور ادامه بدم ۳۱ساله

- هر کسى مسئول خودش هست، هرکسى تو قبر خودش میخوابه، من باید آدم درستى باشم.۴۲ ساله

- فهمــیده ام که وقتی طرف مقابل داد میزند صدایش به گوشم نمیرسد بلکه از ان رد می شود. ۵۰ساله

- فهمــیده ام هرکس فقط و فقط به فکر خودشه، مرد واقعی اونه که همیشه و در همه حال به شریکش هم فکر کنه بی منت. ۳۵ ساله

- فهمــیده ام برای بدست آوردن چیزی که تا بحال نداشتی باید بری کاری رو انجام بدی که تا بحال انجامش نداده بودی! ۳۶ ساله

- من هنوز چیزی نفهمیدم, فعلا قضیه خیلی مبهمه. ۳۴ ساله

- من هم فهمیده ام همه چی رو با هم نمیشه داشت گاهی عشق ، گاهی پول ، گاهی آرامش. ۳۶ ساله

راستی شما چی از زندگی فهمــیده اید؟!!


من عاشق اینم تا اخر بخونینش

شب، خوابـگاه دخــتـران، سکـانس اول:

دخــتر «شبنم» نامی با چـند کتـاب در دسـتش وارد واحــد دوستش «لالـه» می شود و او را در حــال گریه می بیــنـد.

شبنم: واا..! خاک بـرسرم! چــرا داری مثــل ابـر بهـار گریـه می کـنی؟!

لالـه: خـدا منـو می کشـت این روز و نـمی دیدم. (همچـنان به گریـه ی خود ادامــه می دهـد).

شبنم: بگـو ببـینم چی شـده؟

لالـه: چی می خواســتی بشـه؟ امروز نـتیجه ی امتـحان <آناتومی!!!> رو زدن تــو بُــرد. منــی که از 6 مـاه قبـلش کتابامـو خورده بــودم، مـنی که بـه امیـد 20 سر جلـسه ی امتحــان نشـسته بودم، دیــدم نمــره ام شـده 19!!!!!! (بر شـدت گریه افزوده می شــود)

شبنم: (او را در آغــوش می کشـد) عزیـزم... گـریه نـکن. می فهـممت. درد بـزرگیــه! (بغـض شبنم نیز می ترکـد) بهتـره دیگـه غصه نخـوری و خودتـو برای امتحـان فـردا آمـاده کنـی. درس سخت و حجیــمیـه. می دونی کـه؟

لالـه: (اشک هایش را آرام آرام پـاک می کنـــد) آره. می دونـم! امـا من اونقــدر سـر ماجـرای امـروز دلم خـون بـود و فقط تونـستم 8 دور بخـونم! می فهـمی شبنم؟ فقط 8 دور... (دوبـاره صـدای گریـه اش بلـند می شود) حالا چه جــوری سرمـو جلوی نـازی و دوستـاش بلـند کنـم؟!!

شبنم: عزیزم... دیگــه گریه نکن. من و شهــره هم فقط 7 - 8 دور تـونســتیم بخـونیم! ببـین! از بـس گریه کردی ریـمل چشمــای قشـنگ پاک شـد! گریـه نکن دیـگه. فکـر کردن به ایـن مســائل کـه می دونـم سخــته، فایده ای نـداره و مشــکلـی رو حـل نـمی کنـه.

لالـه: نـمی دونـم. چـرا چنـد روزیـه که مثـل قدیم دلـم به درس نـمیره. مثـلاً امـروز صبــح، ساعـت 5/7 بیـدار شـدم. باورت مـیشه؟!

در همیــن حال، صـدای جیــغ و شیـون از واحـد مجـاور به گوش می رسـد. اسـترس عظیـمی وجـودِ شبنم و لالـه را در بر می گیــرد! دخـتری به نـام «فرشــته» با اضـطراب وارد اتـاق می شـود.

شبنم: چی شـده فرشــتـه؟!

فرشــته: (با دلهــره) کمـک کنیـد... نـازی داشت واسـه بیــستمـین بـار کتــابشـو می خـوند که یـه دفعــه از حـال رفت!

شبنم: لابــد به خـودش خیلی سخــت گرفته.

فرشــته: خب، منــم 19 بـار خونـدم. این طـوری نـشدم! زود باشیــد، ببـریـمش دکتـر!

و تمــام ساکنـین آن واحـد، سراسیـمه برای یاری «نــازی» از اتـاق خارج می شـونـد. چـراغ ها خامـوش می شود.

شـب، خوابــگاه پســران، سکــانـس دوم:

در اتـاقی دو پـسر به نـام های «مهـدی» و «آرمــان» دراز کشــیده انـد. مهـدی در حال نصـب برنـامه روی لپ تـاپ و آرمـان مشغــول نوشــتـن مطالبی روی چـند برگـه است. در هـمین حـال، هم واحدی شـان، «میـثــاق» در حـالی که به موبایـلش ور می رود وارد اتــاق می شـود.

میثـــاق: مهـدی... شایـعه شـده فـردا صبــح امتـحان داریـم.

مهـدی: نـه! راســته. امتـحان پایــان تــرمه.

میثــاق: اوخ اوخ! مــن اصـلاً خبـر نـداشـتم. چقـدر زود امتـحانا شـروع شــد.

مهـدی: آره... منــم یه چنـد دقـیقه پیـش فهمـیدم. حالا چیــه مگـه؟! نگـرانی؟ مگـه تو کلاسـتون دختـر نداریـد؟!

میثــاق: مـن و نـگرانی؟ عمــراً!! (بـه آرمــان اشــاره می کنـد) وای وای نیگــاش کـن! چه خرخـونیــه این آقـا آرمـان! ببیــن از روی جـزوه های زیـر قابلمــه چه نـُـتی بـر می داره.

آرمـــان: تـو هم یه چیزی میگــیا! ایـن برگـه های تقـلبه کـه 10 دقیـقــه ی پیـش شـروع به نـوشتـنــش کردم. دختــرای کلاس مـا که مثـل دختـرای شما پایـه نیســتن. اگـه کسی بهت نـرسوند، بایــد یه قوت قلــب داشته باشی یا نـه؟ کار از محکـم کاری...

مـهدی: (همچــنان که در لپ تاپــش سیــر می کنـد) آرمــان جـون... اگه واسـت زحمـتی نیست چنـد تا برگـه واسه مـنم بنـویس. دستـت درست!

در همیـن حــال، صـدای فریـاد و هیاهـویی از واحـد مجـاور بلـند می شود. پسـری به نـام «رضـا» با خوشحـالی وسط اتـاق می پـرد.

میـثــاق: چـت شده؟ رو زمــین بنـد نیـستی!

رضــا: پرسپولیس همین الان دومیشم خورد!

مهـدی: اصلا حواسم نبود. توپ تانک فشفشه پرسپولیسی ابکشه!

و تمــام ساکنیـن آن واحـد، برای دیـدن ادامـه ی مسـابقـه به اتاق مجـاور می شتـابنـد. چراغ هـا روشــن می مانند!

به به به


 

بچه ها اینو تا اخر بخونید خیلی قشنگه من که کیف کردم خوندمش
یه روز یه ترک بود ...
اسمش ستار خان بود، شاید هم باقر خان.
شجاع بود و نترس.

در دوران استبداد که نفس کشیدن هم جرم بود ، با کمک دیگر مبارزان ترک ، در برابر دیکتاتوری ایستاد او برای مردم ایران ، آزادی می‌خواست و در این راه ، زیست و مبارزه کرد و به تاریخ پیوست تا فرزندان این ملک ، طعم آزادی و مردمسالاری و رهایی از استبداد را بچشند.

یه روز یه رشتی بود...
اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی.

او می‌توانست از سبزی جنگل های شمال و از دریای آبی اش لذت ببرد و عمری را به خوشی و آرامش سپری کند اما سرزمین اش را دوست داشت و مردمانش را
و برای همین در برابر ستم ایستاد آنقدر که روزی سرش را از تنش جدا کردند.

یه روز یه اصفهانی بود...
اسمش حسین خرازی

وقتی عراقی ها به کشورش حمله کردند ، جانش را برداشت و با خودش برد دم توپ و گلوله و خمپاره.
کارش شد دفاع از مردم سرزمینش ، از ناموس شان و از دین شان.
آنقدر جنگید و جنگید تا در یکی از روزهای آن جنگ بزرگ ، خونش بر زمین ریخت و خودش به آسمان رفت.

یه روز یه ترک و رشتی و فارس و کرد و لر و اصفهانی و عرب و...!

تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند
و به صرافت شکستن قفل دوستی ما افتادند
و از آن پس "یه روز یه ... بود" را کردند جوک تا این ملت ، به جای حماسه های اقوام این سرزمین که به عشق همدیگر ، حتی جانشان را هم نثار کرده اند ، به "جوک ها " و "طعنه ها" و "تمسخرها" سرگرم باشند و چه قصه غم انگیزی!....
نظرتون چیه؟؟ بازم واسه میوایید واسه هک دیگه جک بسازید؟؟

_______________%%
_______________%%
______________%%%
_____________%%%%%
____________%%%%%%
_____________%%%%
_____________%%%
_____________%%%
_____________%%%
_____________%%%
_____________%%%
_____________%%%
_____________%%%
_____________%%%__%%
_____________%%%__%__%
_____________%%%___%__%
_____________%%%___%___%
_____________%%%___%___%
_______%%____%%%__%____%
______%__%__%%%%%%____%%
______%___%%_____%____%%
_______%____%%%%%____%%
________%___________%%
_________%_________%%
_________%%________%%
________%%_________%%%
_______%%___________%%%
______%%______________%%
_____%%________________%%
_____%%_________________%%
_____%%%________________%%
______%%_______________%%%
_______%%%____________%%%
_________%%%%________%%%
___________%%%%%%%%%           تقدیم به اقا پسرای گلللللللل

.

.

.

.

.

.

.

دخترا ناراحت نشن یه چیز خوشگل هم واسه اونا دارم

.

.

.

.

.

.

.

.

.

یعنی چی میتونه باشه؟؟ حدس بزنید

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

````````````````````````````````00
`````````````````````````````1¶¶¶¶¶¶¶
````````````````````````````¶¶111111¶¶```01¶¶¶¶¶¶
````````0``````````````````¶¶11111111¶¶¶¶¶¶10```¶¶
``````¶¶¶¶¶¶¶10```````````¶¶1111111111¶¶````````0¶
`````¶¶````01¶¶¶¶0`11¶¶¶¶¶¶11111111111¶¶11```````¶0
````1¶`````````0¶¶¶¶¶100`1¶11111111111111¶¶¶1¶¶¶¶¶¶0
````¶¶```````````````````0¶1111111¶11111111¶¶111111¶¶
````¶1````````````````````¶¶111111¶111111111¶¶11111¶¶
````¶¶````````````````````0¶¶¶¶¶¶¶¶¶1111111¶1111111¶¶
````0¶¶0`````````````````````01100`0¶¶¶¶¶1¶¶111111¶¶
````¶¶0``````````````````````````````011¶¶1111111¶¶
```¶¶0```````````````````````````````````¶¶¶111¶¶¶¶
``0¶1`````````````````````````````````````0¶¶¶¶100¶¶
``¶¶``````````````````````````````````````````````1¶1
``¶1```````````````````````````````````````````````¶¶
`0¶0```````````````````````````````````````````````0¶0
``¶0````````````````````````````````````````````````¶¶0
``¶1`````````010````````````````````````````````0¶¶¶¶¶1
¶¶¶¶1¶¶0````0¶¶¶0`````````````````````1¶¶0``````````¶¶
``0¶0````````¶¶¶0`````````````````````¶¶¶¶``````````¶1
```¶¶`````````0``````````011110```````1¶¶````````01¶¶11
`1¶¶¶¶¶``````````````````¶0``0¶````````````````````¶¶
1¶¶¶1¶¶``0``00```````````011110`````````111110`000¶¶¶¶¶
¶1011¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶1`````````````````````¶¶10001¶¶1¶¶¶¶¶¶¶
101¶¶10¶¶```````¶¶¶¶¶¶¶10````````11¶¶¶¶````````¶¶101101
01¶111¶¶`````````¶11111¶¶¶¶0``1¶¶¶¶¶¶¶0`````````¶000010
110011¶0``````0`1¶11111111¶¶¶¶¶1111111¶100``````¶10¶101
1101¶0¶¶````0¶¶¶¶1111111111111111111111¶¶¶¶0``0¶¶101111
¶¶01¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶11111111111111111111111111111¶¶¶¶1¶¶01¶¶1
000001¶111111111111111111111111111111111111111111¶101¶0
¶¶¶¶¶¶¶111111111111111111111111111111111111111111¶¶¶110
¶¶¶¶11¶11111111111111111111111111111111111111111¶¶01¶¶¶
000¶10¶¶1111111111111111111111111111111111111111¶10001¶
¶¶1¶¶10¶¶11111111111111111111111111111111111111¶¶0100¶¶
1100¶¶¶1¶¶111111111111111111111111111111111111¶10000¶¶¶
````¶¶111¶¶¶11111111111111111111111111111111¶¶¶111¶¶¶00
````¶¶00001¶¶¶11111111111111111111111111111¶¶111¶11¶0
````0¶¶00¶¶¶11¶¶1111111111111111111111111¶¶¶¶00001¶1
`````0¶¶¶¶`````1¶¶¶1111111111111111111¶¶¶0``1¶¶1¶¶0
```````¶¶````````1¶¶¶111111111111111¶¶¶0``````¶¶
```````1¶``````````0¶¶¶11111111111¶¶¶0````````0¶
````````¶1````````````1¶¶111111¶¶¶1```````````0¶
````````0¶¶10````````````1¶11¶¶0`````````````0¶1
``````````01¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶11¶¶¶¶¶111¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶

.

خوشگله؟؟ خوشتون اومد؟؟ اگه خوشتون اومد تو نظرات شکل مورد علاقه تون رو بگید تا جورش کنم


نظرات شما عزیزان:

فیروزه
ساعت11:10---6 دی 1391
مرسی خیلی قشنگه};-};-};-

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







درباره وبلاگ


سلام...دوست عزیز خوش اومدی امیدوارم که حداکثر استفاده رو از مطالب این وبلاگ ببری...موفق باشی
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان حرف های یه پسر دبیرستانی و آدرس mostafa555.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 60
بازدید کل : 7711
تعداد مطالب : 10
تعداد نظرات : 6
تعداد آنلاین : 1