همه نوع مطلب در وبلاگ مصطفی555
سلام دوستان خوش آمدید. اینجا همه نوع مطلب متنوع هست.اگر به دنبال مطالب خود هستید در قسمت صفحات جداگانه یا لینک ها جستجو کنید
 
 
پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:طنز باحال,همه جوره طنز,طنز گوناگون,کامنت های خوشگل, :: 12:21 ::  نويسنده : مصطفی

پسر : سلام.خوبي؟مزاحم نيستم؟
دختر: سلام. خواهش مي کنم.?asl pls
پسر : تهران/وحيد/۲۶ و شما؟
دختر‌: تهران/نازنين/۲۲
پسر: اِ اِ اِ چه اسم قشنگي!اسم مادر بزرگ منم نازنينه.
دختر: مرسي!شما مجردين؟
پسر: بله. شما چي؟ازدواج کردين؟
دختر: نه. منم مجردم. راستي تحصيلاتتون چيه؟
پسر: من فوق ليسانس مديريت از دانشگاه MIT اَمِريکا دارم. شما چي؟
دختر : من فارغ التحصيل رشته گرافيک از دانشگاه سُربن فرانسه هستم.
پسر: wow چه عالي!واقعا از آشناييتون خوشحالم.
دختر : مرسي. منم همين طور. راستي شما کجاي تهران هستين؟
پسر: من بچه تجريشم. شما چي؟

دختر : ما هم خونمون اونجاس. شما کجاي تجريش مي شينين؟
پسر: خيابون دربند. شما چي؟
دختر : خيابون دربند؟ کجاي خيابون دربند؟
پسر : خيابون دربند. خيابون...... کوچه......پلاک....شما چي؟
دختر: اسم فاميلي شما چيه؟
پسر: من؟ حسيني! چطور؟
دختر: چي؟وحيد تويي؟ خجالت نمي کشي چت مي کني؟تو که گفتي امروز با زنت مي خواي بري قسطاي عقب مونده خونه رو بدي.!مکانيکي رو ول کردي نشستي چت مي کني؟
پسر : اِ عمه ملوک شمائين؟چرا از اول نگفتين؟راستش! راستش!ديشب مي خواستم بهتون بگم امروز با فريده.... آخه مي دونين...........
دختر : راستش چي؟ حالا آدرس خونه منو به آدماي توي چت ميدي؟مي دونم به فريده چي بگم!
پسر: عمه جان ! تو رو خدا نه! به فريده چيزي نگين!اگه بفهمه پوستمو ميکّنه!عوضش منم به عمو فريبرز چيزي نمي گم!
دختر:‌ او و و و م خب! باشه چيزي بهش نميگم.ديگه اسم فريبرزو نياريا!راستي من بايد برم عمو فريبرزت اومد. باي
پسر: باشه عمه ملوک! باي...... خدایی اخر ضایع بازیه


شخصی از ملا پرسید: می دانی دعوا چگونه اتفاق می افتد؟

ملا بلافاصله كشیده ای محكم در گوش آن مرد می زند و می گوید: اینطوری!

نتیجه اخلاقی : بشما چه که چطوری اتفاق میفته

و دوما از ملا چیزی نپرسین

و سوما اگه دیدی دستشو بلند کرد زود در رو

و چهارما بیکاری که با این مطلب میری سر کار 


من از زندگی فهمیدم

- فهمــیده ام که باز کردن پاکت شیر از طرفی که نوشته "از این قسمت باز کنید” سخت تر از طرف دیگر است. ۵۴ ساله

- فهمــیده ام که هیچ وقت نباید وقتی دستت تو جیبته روی یخ راه بری. ۱۲ ساله

- فهمــیده ام که نباید بگذاری حتی یک روز هم بگذرد بدون آنکه به زنت بگویی "دوستت دارم”. ۶۱ ساله

- فهمــیده ام که وقتی گرسنه ام نباید به سوپر مارکت بروم . ۳۸ ساله

- فهمــیده ام که می شود دو نفر دقیقا به یک چیز نگاه کنند ولی دو چیز کاملا متفاوت ببینند. ۲۰ ساله

- فهمــیده ام که وقتی مامانم میگه "حالا باشه تا بعد” این یعنی "نه” . ۷ ساله

- فهمــیده ام که من نمی تونم سراغ گردگیری میزی که آلبوم عکس ها روی آن است بروم و مشغول تماشای عکس ها نشوم. ۴۲ ساله

- فهمــیده ام که بیش تر چیزهای که باعث نگرانی من می شوند هرگز اتفاق نمی افتند. ۶۴ ساله

- فهمــیده ام که اگر عاشق انجام کاری باشم،آن را به نحو احسن انجام می دهم. ۴۸ ساله

- فهمــیده ام که وقتی مامان و بابا سر هم دیگه داد می زنند ، من می ترسم . ۵ ساله

- فهمــیده ام که اغلب مردم با چنان عجله و شتابی به سوی داشتن یک "زندگی خوب” حرکت می کنند که از کنار آن رد می شوند. ۷۲ساله

- فهمــیده ام که وقتی من خیلی عجله داشته باشم ، نفر جلوی من اصلا عجله ندارد. ۲۹ ساله

- فهمــیده ام که بیش ترین زمانی که به مرخصی احتیاج دارم زمانی است که از تعطیلات برگشته ام. ۳۸ ساله

- فهمــیده ام که مدیریت یعنی: ایجاد یک مشکل – رفع همان مشکل و اعلام رفع مشکل به همه. ۳۴ ساله

- فهمــیده ام که اگر دنبال چیزی بروی بدست نمی آوری باید آزادش بگذاری تا به سراغت بیاید. ۲۹ ساله

- فهمــیده ام که در زندگی باید برای رسیدن به اهدافم تلاش کنم ولی نتیجه را به خواست خدا بسپارم و شکایت نکنم. ۲۹ ساله

- فهمــیده ام که عاشق نبودن گناه است. ۳۱ساله

- فهمــیده ام هر چیز خوب در زندگی یا غیر قانونی است و یا غیر اخلاقی و یا چاق کننده. ۳۱ساله

- فهمــیده ام مبارزه در زندگی برای خواسته هایت زیباست اما تنها در کنار کسانی که دوستشان داری و دوستت دارند! ۲۷ ساله

- در زندگى فهمــیده ام در فکر عوض کردن همسرم نباشم. خودمو عوض کنم و وفق بدم به موقعیتها و مراحل مختلفه زندگیم تا بتونم با بینش واضح زندگیم رو با خوشحالى و سرور ادامه بدم ۳۱ساله

- هر کسى مسئول خودش هست، هرکسى تو قبر خودش میخوابه، من باید آدم درستى باشم.۴۲ ساله

- فهمــیده ام که وقتی طرف مقابل داد میزند صدایش به گوشم نمیرسد بلکه از ان رد می شود. ۵۰ساله

- فهمــیده ام هرکس فقط و فقط به فکر خودشه، مرد واقعی اونه که همیشه و در همه حال به شریکش هم فکر کنه بی منت. ۳۵ ساله

- فهمــیده ام برای بدست آوردن چیزی که تا بحال نداشتی باید بری کاری رو انجام بدی که تا بحال انجامش نداده بودی! ۳۶ ساله

- من هنوز چیزی نفهمیدم, فعلا قضیه خیلی مبهمه. ۳۴ ساله

- من هم فهمیده ام همه چی رو با هم نمیشه داشت گاهی عشق ، گاهی پول ، گاهی آرامش. ۳۶ ساله

راستی شما چی از زندگی فهمــیده اید؟!!


 

بقیه ی طنز ها در ادامه مطلب...



ادامه مطلب ...


طرز تهیه یک فیلم پر فروش در سینمای ایران

- محمدرضا گلزارِ – گريم شده (يك عدد كامل)
۲- مهناز افشار و الناز شاكردوست - به ميزان كافي
۳- نيروي آموزش ديده براي دست و پا زدن در پشت صحنه
۴- تجهيزات اعم از دوربين، نور، صدا، حركت !

روش تهيه:
قبل از شروع- محمدرضا گلزار را در اتاق گريم خوب ورز مي‌دهيم. كمي به ‌او پياز مي‌ماليم و مي‌اندازيمش جلوي دوربين (در اينجا خانم‌ها و آقايان عزيز دقت داشته باشند كه ميزان پياز ماليده شده بايد به حدي باشد كه اشك از چشمان گلزار جاري شود. او شكست عشقي خورده و علت اين شكست و ضربه سنگين روحي به او خانواده دختر مورد علاقه او بوده است. اگر فرد مونثِ طرفدار گلزار كه در حال تماشاي فيلم است با گلزار احساس همذات پنداري پيدا كرد و با خودش گفت: آخي بميرم، اگه من به جاي دختره بودم خانوادم از خداشون هم بود! مشخص مي‌شود كه ميزان پياز ماليده شده بسيار خوب بوده و به مرحله بعد مي‌رويم حدود 10 دقيقه مي‌گذاريم تا گلزار با شعله ملايم جلوي دوربين حسابي جا بي‌افتد. سپس مهناز افشار را با مقدار متنابهي ناز و عشوه و كرشمه- درسته به محمدرضاگلزار اضافه مي‌كنيم، شعله زير گاز را زياد مي‌كنيم كمي نمك و فلفل مي‌زنيم و اين مغلمه را تا زماني كه ببننده دچار غش و ضعف شود هَم مي‌زنيم. شعله زير گاز را كم مي‌كنيم و الناز شاكردوست را به آرامي اضافه مي‌كنيم و در همين حال به هم زدن ادامه مي‌دهيم تا الناز شاكردوست حسابي با مواد قبلي مخلوط شود. ديگر تقريباً آماده است. جهت تزئين مي‌توانيد از حسام نواب صفوي و حميد گودرزي بر حسب سليقه استفاده كنيد. نوش جان ‌تان!

برای بقیه ی طنز ها به ادامه مطلب مراجعه کنید...



ادامه مطلب ...


روزی مرد خسیسی که تمام عمرش را صرف مال اندوزی کرده بود و پول و داریی زیادی جمع کرده بود،
قبل از مرگ به زنش گفت: من می خواهم تمامی اموالم را به آن دنیا ببرم .
او از زنش قول گرفت که تمامی پول هایش را به همراهش در تابوت دفن کند.
زن نیز قول داد که چنین کند.
چند روز بعد مرد خسیس دار فانی را واداع کرد.
زن نیز قول داد که چنین کند. وقتی ماموران کفن و دفن مراسم مخصوص را بجا آوردند
و می خواستند تابوت مرد را ببندند و ان را در قبر بگذارند،
ناگهان همسرش گفت: صبر کنید. من باید به وصیت شوهر مرحومم عمل کنم.
بگذارید من این صندوق را هم در تابوتش بگذارم.
دوستان آن مرحوم که از کار همسرش متعجب شده بودند به او گفتند آیا واقعا
حماقت کردی و به وصیت آن مرحوم عمل کردی؟
زن گفت: من نمی توانستم بر خلاف قولم عمل کنم.
همسرم از من خواسته بود که تمامی دارایی اش را در تابوتش بگذارم و من نیز چنین کردم.
البته من تمامی دارایی هایش را جمع کردم و وجه آن را در حساب بانکی خودم ذخیره کردم.
در مقابل چکی به همان مبلغ در وجه شوهرم نوشتم و آن را در تابوتش گذاشتم، تا
اگر توانست آن را وصول کرده و تمامی مبلغ آن را خرج کند.



رفتم تو کوچه دارم ماشین می شورم همسایه مون اومده میگه ااا ماشین می شوری
پ نه پ حوصله ام سر رفته دارم با ماشینم آب بازی می کنم!!

********
رفتیم رستوران گارسون اومده میگه چیزی میل دارین؟؟؟
گفتم پ نه پ غذامونو همین الان خوردیم گفتیم بیایم اینجا آروقشو بزنیم دور هم بخندیم!!

********

رفتم واسه ثبت نام رانندگی زنه میگه واسه آموزش اومدین !؟؟!! گفتم پ نه پ پول میدم که منو سوار ماشینتون کنین بشینم رو پای راننده قان قان کنم !!!!

********

با گل رفتم بیمارستان
نگهبان میگه گل برای مریضتون آوردین
گفتم پ نه پ اومدم خواستگاری تو با این سیبیلات… …

********

داشتم تلویزیون میدیدم
بعد مادر بزرگم اومده کانال رو عوض کرده بعدش به من میگه داشتی میدیدی؟؟؟!!!
پ نه پ داشتم گرمش میکردم تا شما بیای ببینی!!!!! …

********

به راننده تاکسیه میگم مرسی نگه دارید می گه پیاده میشی؟؟پ نه پ می خوام ببینم لنت و ترمزت سالمه؟

********

رفتم داروخونه…میگم باند دارین؟ میگه واسه زخم؟…پ نه پ… بانده فرودگاه حیاط خونمون خراب شده…بابام همینجور داره با هواپیماش دوره خونه میچرخه.!!

********

سیگارو میبینه تو دستما…!!!! بازم سوال میکنه سیگار میکشی؟؟؟
پ نــه پ میخوام با دودش مثل سرخپوستا باهات رمزی حرف بزنم ببینم به چند زبان غیر زنده تسلط داری …!!!!

********

جلو توالت عمومی…آقا ببخشید شما هم تو صف توالت وایسادین.؟ پ نه پ ما سوسکیم اومدیم نهار

********

آقا کامپیوتره خونه رو آورده واسه ویروس کشی میگه با نرم افزار ویروس کشی میکنین پ نه پ میندازیمش تو آب جوش تا پاستوریزه شه ویروساش بمیرن

********

 

ماشینم بنزین تموم کرد وسط جاده, واستادم دم جاده یکی ۲ لیتر بنزین از ماشینش بهم بده که فقط خودمو برسونم به یه پمپ بنزینی, یکی زد بقل گفت آقا بنزین برای ماشینت می خوای؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ می خوام باهاش خودمو آتیش بزنم

********

یارو تو مترو داره چراغ قوه میفروشه، صداش کردم اومده میگه چراغ قوه میخوای؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ یه لقمه میرزاقاسمی آوردم واسه ناهارم تنهایی نمی چسبید گفتن بیای باهم بخوریم

********

به دوستم میگم ببین تن ماهی تاریخ انقضاش کیه؟ میگه یعنی تاریخ خراب شدنش؟ گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ تاریخ عروسی ننه بابای ماهی اس میخوام واسشون جشن سالگرد بگیرم

********

در پارکینگ و باز کردم برم تو یارو اومده جلوش پارک کرده میگه می خوای بری تو؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ درو باز کردم هوای کوچه عوض شه

********

تا کمر رفتم تو موتور ماشینم که ببینم چه مرگشه ، رفیقم اومده میگه
داری تعمیرش میکنی ؟
پــــ نه پـــــ دارم با گِیج روغن درد و دل میکنم

********

با دوستم رفتیم دکتر واسه عمل بینیش دکتر میگه میخوای بینیتو کوچیک کنی؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ اومدیم بکوبیمش ۳ طبقه بسازیم

********

به مامانم میگم قوری کجاست ؟ میگه میخوای چای بخوری ؟!
پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوام دست بکشم روش شاید غولی چیزی ازش درومد!!!!!! ـ

********

داریم لوازم میزاریم توی ماشین که بریم مسافرت
همسایمون میگه دارید میرید مسافرت؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ قراره از امشب توی ماشین زندگی کنیم

********

پشت در اتاق عمل وایستادم منتظر دکترم که برم برای زایمان… پرستاره اومده نگام میکنه میگه زاءو شمایی؟… میگم پـَـ نـَـ پـَـ خواهرمه.. ترسیده منو فرستاده جاش!!!!…

********

تو اتاق نمونه گیری آزمایشگاه به مریضه میگم : سابقه بیماری خاصی داری ، میگه :
واسه صحت جوابای آزمایشم میپرسی؟ میگم پـَـ نـَـ پـَـ خواستم بدونم اگه واقعا مریضی دعات کنم خدا شفات بده!!!!!!!!!

********

ساعت ۸ صبح کلاس داریم .منم خمیازه میکشم و دهنم یه متر باز میشه .
استاد میگه چیه خوابت میاد؟ پـَـ نـَـ پـَـ میخوام بخورمت

********

سره کلاس دستمو بردم بالا سوال کنم.استاده میپرسه سوال داری؟؟؟
میگم پـَـ نـَـ پـَـ میخواستم بینم کولر باد میده یا نه که خداروشکر حل شد!!

******jazzaab.ir

تو توالت بودم و تو حال خودم.. یک هو یکی محکم زد به در …. گفتم بله ..
دیدم داداشمه میگه اه تو اونجایی !!! گفتم پـَـ نـَـ پـَـ این صدای منشی توالته ..لطفا بعد از شنیدن بوق بفرمایین داخل.

********

اومدم یه سوسکو تو آشپزخونه بکشم … رفیقم می گه : می خوای بکشیش ؟
گفتم پـَـ نـَـ پـَـ می خوام باهاش وارده مذاکره بشم اجاره خونه رو شریکی بدیم

********

من : سلام علی خوبی ؟ علی : سلام ،شما ؟ من : آرمینم . علی : اٍ
آرمین تویی ؟ من : پـَـ نـَـ پـَـ راهنمای ۴۷۳ ، بفـــرمائید! .

********

بچه رو از بیمارستان آوردیم خونه بعد خوابوندیمش. فک و فامیل اومدن عیادت. یکی میگه ای جان بچه خوابه؟
پـَـ نـَـ پـَـ گذاشتیم شارژ بشه آخه گفتن اولش که میخواین شارژ کنین چند ساعت خاموشش کنین!!!

********

زنگ خونه رو میزنم مامانم میپرسه میخای بیایی تو ؟ پـــ نــه پــــــ میخوام ببینم اف ف سالمه یا نه.

********

خونمون رو عوض کردیم به بابام میگم کی واسه خونه خط میگیری؟ میگه خط تلفن؟ پـــ نــه پــــــ خط نستعلیق روزی دوبار هم از روش بنویسیم.

********

نون بربری خریدم همسایمون منو دیده میگه نون بربریه؟ پـــ نــه پــــــ ماشین جدیدمه طرح بربری تولید شده

********

داداشم گفت چرا بال بال میزنی؟ چیزی پرید تو گلوت؟ گفتم پـــ نــه پــــــ دارم خودم رو آماده پرواز میکنم.



تصاویر مخصوص کامنت گذاری...

´`¶¶¶¶¶¶¶¶¶oooooo¶¶¶¶¶¶¶¶¶
`¶¶¢¢o$¶¶´´´´´´´´´`¶¶¶¶ø¶¶¶
¶¢¢ø¶¶¶ø´´´´´´´´´´´´´´¶¶¶¶¶¶
¶¶ø¶¶¶´´´´´´´´´´´´´´´´´¶¶¶¶¶
¶¶¶´´´`´´´´´´´´´´´´´´´´´´¶¶¶
o´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´o
o´´´´´´´¶ø´´´´´´´´´¶ø```´´´o
o`´´´´´¶¶¶´´´´´´´´´¶¶¶```´´o
o`´´´´¶¶¶¶´´´`´´´´´¶¶¶¶``´`o
´o`´´´¶¶¶¶`´`´´´´´´¶¶¶¶``´o
´´o`´´¶¶¶¶´´´¶¶¶¶``¶¶¶¶``o
´´´o´´´¶¶¶´´´´¶¶´``¶¶¶``o
´´´¶¶¶´´¶¶`´´´´´´´´¶¶`´´`¶¶¶
´`¶¶¢¶¶¶´´´```¶¶¶´´`´´¶¶¶o¢¶¶
´¶¢7ooo¶¶¶¶¶¶`´´´`¶¶¶¶¶¶$o¢¢¶¶
¶$oooø¶´´´´´´`¶¶¶```´´´´´¶¢oø¶
¶¶ooø¶´´´´´´´´`¶`´`´´´´´´¶ø7o¶
¶¶¶¶¶ø``´´´´´´´´´´´´´´´´`¢¶ø¶¶
¶¶¶¶¶ø``´´´`´´`U`´´´´`¢¶¶¶¶
´¶¶¶¶¶ø```´´```R´´´´´``Y¶¶¶¶`
´´¶¶¶¶¶¶`´`´´`CUTE´´´´o¶¶$oo¶
´´ø¶¶¶¶¶¶¶ø`´´´```´´ø¶¶$øo¢¢¶¶
´¶¶øo¢øø¶¶¶$¶`´´´´¶`¶øoo¢o¢¢¢$¶
`¶o¢¢¢øøø$¶´´`¶ø¶```¶¶ø¢ooo¢øø¶
`¶¢¢¢øø$¶¶¶´´´´``´```¶¶¶¶¶¶øø$¶
´`¶¶¶¶¶¶¶¶`´``````´´´´¶¶¶¶¶¶¶

بقیه تصاویر در ادامه مطلب...



ادامه مطلب ...


پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:داستان حکمت اموز,داستان زیبا,داستان جالب, :: 9:56 ::  نويسنده : مصطفی

داستان های حکمت آموز...

فکرش حسابی مشغول بود ،نمی دونست چرا اینطوری شده کجای کار اشتباه بود. برای بچه هاش هیچی کم نذاشته بود .خونه خوب،

وسایل عالی، پول، معلم های خصوصی ویلا خلاصه همه چیز.از چراغ قرمز رد شد چون اصلا حواسش نبود.

 

به دخترش فکر کرد با اون سن و سال کمش هفت قلم آرایش میکرد و ساعتها پای تلفن نمیدونست با کی پچ پچ میکرد. دو سه دفعه هم از مدرسش زنگ زده بودند که غیبت داره،پسرش هم همینطور بوی سیگار میداد چند بار از جیبش پول برداشته بود چندبار هم تو پارتی گرفته بودنش ،کجای کار و اشتباه کرده بود نمی دونست. یکبارکی چشمش به دختر جوون و زیبایی افتاد که گوشه خیابان ایستاده بود،همه فکرا از مغزش فرار کردند ،مثل همیشه زد رو ترمز .وچند تا بوق زد، هر چند ماشینش مدل بالا بود و حسابی به سر و وضعش رسیده بود ولی دختر اصلا توجهی بهش نکرد،مرد غرولندی کرد و گفت :لیاقتش رو نداری،و ماشینش رو دوباره به راه انداخت و دوباره توی دریای فکر و خیالش فرورفت .چرا بچه هاش اینطوری شدند ،کجای کارو اشتباه کرده بود نمی دونست.

دوستان ادامه مطلب رو از دست ندید...



ادامه مطلب ...


پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:داستان حکمت اموز,داستان زیبا,داستان جالب, :: 9:43 ::  نويسنده : مصطفی

می خواستم به دنیا بیایم  ، در یک زایشگاه عمومی  . پدربزرگم به مادرم گفت فقط بیمارستان خصوصی ! مادرم گفت : چرا ؟ پدربزرگم گفت :مردم چه می گویند ؟!
می خواستم به مدرسه بروم همان مدرسه ی سرکوچه ی مان ،مادرم گفت : فقط مدرسه ی غیرانتفاعی ! پدرم گفت چرا ؟ مادرم گفت مردم چه می گویند ؟


به رشته ی انسانی علاقه داشتم . پدرم گفت : فقط ریاضی .گفتم : چرا ….. پدرم گفت : مردم چه می گویند ؟
با دختری روستایی می خواستم ازدواج کنم . خواهرم گفت : مگرمن بمیرم . گفتم :چرا ؟… خواهرم گفت : مردم چه می گویند ؟
می خواستم پول مراسم عروسی را سرمایه ی زندگی ام کنم . پدر و مادرم گفتند مگر از روی نعش ما رد شوی .گفتم : چرا؟…آنها گفتند : مردم چه می گویند ؟
می خواستم به اندازه ی جیبم خانه ای درپایین شهر اجاره کنم .مادرم گفت : وای برمن . گفتم چرا؟…. مادرم گفت مردم چه می گویند ؟!…
اولین مهمانی بعداز عروسیمان بود .می خواستم ساده باشد و صمیمی . همسرم گفت : شکست ، به همین زودی ؟! …. گفتم : چرا؟ همسرم گفت : مردم چه می گویند ؟!….
می خواستم یک ماشین مدل پایین بخرم ، درحد وسعم ، تا عصای دستم باشد .همسرم گفت : خدا مرگم دهد .گفتم چرا ؟….همسرم گفت : مردم چه می گویند ؟…..
بچه ام می خواست به دنیا بیاید ،دریک زایشگاه عمومی . پدرم گفت : فقط بیمارستان خصوصی ! گفتم چرا ؟… پدرم گفت : مردم چه می گویند ؟….
بچه ام می خواست به مدرسه برود ، رشته ی تحصیلی اش را برگزیند ، ازدواج کند …. می خواستم بمیرم . برسر قبرم بحث شد .پسرم گفت : پایین قبرستان .  زنم جیغ کشید .دخترم گفت : چه شده ؟ ….زنم گفت : مردم چه می گویند ؟!
مـــُردَم  ،برادرم برای مراسم ترحیمم مسجد ساده ای را درنظر گرفت ، خواهرم اشک ریخت و گفت : مردم چه می گویند ؟!….
ازطرف قبرستان سنگ قبرساده ای برسرمزارم گذاشتند .اما برادرم گفت :مردم چه می گویند ؟!
خودش سنگ قبری برایم سفارش دادکه عکسم را رویش حک کردند .
حالا من دراینجا در حفره ای تنگ خانه دارم و تمام سرمایه ام برای ادامه ی زندگی جمله ای بیش نبود : مردم چه می گویند
؟!…مردمی که عمری نگران حرف هایشان بودم ،حالا حتی لحظه ای هم نگران من نیستند .



خانمی در زمین گلف مشغول بازی بود. ضربه ای به توپ زد که باعث پرتاب توپ به درون بیشه زار کنار زمین شد. خانم برای پیدا کردن توپ به بیشه زار رفت که ناگهان با صحنه ای روبرو شد.
قورباغه ای در تله ای گرفتار بود. قورباغه حرف می زد! رو به خانم گفت؛ اگر مرا از بند آزاد کنی، سه آرزویت را برآورده می کنم.

.

ادامـــــــه مطلب رو از دست ندید...



ادامه مطلب ...


داستان طنز دختر بچه وبابا

 

بابا جون؟
- جونم بابا جون؟
این خانمه چرا با مانتو خوابیده؟
- خب… خب… خب حتما اینجوری راحتتره دخترم
یعنی با لباس راحتی سختشه
؟
- آره دیگه، بعضیها با لباس راحتی سختشونه!
پس چرا اسمشو گذاشتن لباس راحتی؟
- …….هیس بابایی، دارم فیلم میبینم
باباجون، کم آوردی؟!

.

دنباله ی داستان در ادامـــه مطلب



ادامه مطلب ...


بسم الله الرحمن الرحیم

یکی از حسرت های بچگیم خون دماغ شدن بود !
خیلی حس و ژست باکلاسی بود . . .
همه بهت توجه می کردن در حد شهید زنده !
.
.
.
من میخوام ببینم اونی که داشت ذبان فارثی رو اخطراء میکرد
اون روض اول …
چی شد که تثمیم گرفط غورباقه ق اولش غاف باشه غ دومش قین ؟
.
.
.
معرفی دست خط دکتر !
چیزی که تو می بینی: ∮₪₩₮£
چیزی که داروخانه می خونه : آسپیرین ۵۰۰ میلی گرم !
.
.
.
آقا دوماد چیکارن ؟
سفیر ایران در کانادا هستن !!!
پاشین گم شین بیروننننن ، ما فقط دختر به مرغ فروش میدیم …
.
.
.
مردم دو دسته‌اند : زیر خط مرغ و بالای خط مرغ !
.
.
.
زمانِ ما “علم بهتر است یا ثروت ؟” یه سوال خیلی چالش برانگیز و فلسفی بود ،
خوش به حال بچه های الان که دیگه فسفر نمیسوزونن :
.
هیچکدام ، مــــــــــــــــــُرغ!!
.

سایر طنز نوشته های جالب و خنده دار در ادامه مطلب



ادامه مطلب ...


درباره وبلاگ


سلام...دوست عزیز خوش اومدی امیدوارم که حداکثر استفاده رو از مطالب این وبلاگ ببری...موفق باشی
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان حرف های یه پسر دبیرستانی و آدرس mostafa555.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 46
بازدید ماه : 89
بازدید کل : 7655
تعداد مطالب : 10
تعداد نظرات : 6
تعداد آنلاین : 1